چگونه میتوان بهتر نوشت؟ منظور، نوشتن داستان و خیال نیست، بلکه نوشتنِ هر اندیشهای دربارهٔ جهان و رخدادها و موجودات آن است. برای نمونه، نوشتن از فواید گیاهخواری، یا سفری با قطار، یا دم کردن چای، یا زنده داشتن امید، یا توصیف یک شیوۀ معماری، یا خاطرهای از دوران دور، یا چیستیِ آدامس، یا چرایی ترجیح موسیقی بر سکوت یا برعکس، و ... . نوشتن مهارتی ست (و گاه حتی وظیفهای ست) و میتوان و باید در آن ورزیدهتر شد. هر کاری را که بتوان خوب یا بد یا بهتر و بدتر انجام داد، میتوان آموخت: از بستن بند کفش و مسواک زدن گرفته تا رفتار با دیگران و نواختن یک ساز، و نوشتن.
نوشتن همان اندیشیدن است؛ که باید بسامان و استوار و نیک پرداخته و باندازه و روشن باشد. نزدیکی به هر یک از این وصفها آموختگی و ورزیدگی و والایش میخواهد، پرورش میخواهد.
من برنامهای فشرده برای پرورش توانایی نوشتن فراهم آوردهام که در بیست نشست دو ساعته است و به ده موضوع میپردازد. هر موضوع در دو نشست بررسی میشود، یکی آموزشی و دیگری تمرینی.
سرفصلها:
• فایدههای نوشتن
• سامانِ نوشته
• استواری سخن
• بهاندازگی
• روشنی
• واژگان
• نمک و ذوق
• حال کلی
• زیبایی
• آموختن نوشتن از نوشتهها
در نشستهای تمرینی، نمونههای کوتاهِ نوشتههای هنرآموزان خوانده و بررسی میشود.
توقع میرود هنرجوی کم تجربۀ ناآشنا با نوشتن یا با اعتماد بنفس کم نیز پس از گذراندن این دوره بتواند نوشتههای کوتاه سامانمندی بیافریند و نیز بتواند سستی بسیاری از نوشتههای بیمغز رایج در اینترنت و مطبوعات را شناخته و راههای بهبودشان را نیز بداند.
این درس شاید نخستین بار است که در ایران ارائه میشود. نشستها آنلاین است و هزینهٔ مختصری برمیدارد.
من برای ساختنِ زبانِ خود بایستههایی پیشِ رو میدارم، و از آن میان، این دو است:
یک آنکه: با ریشهها کار باید کرد؛ از آنها آمیزه باید ساخت. یا بگوییم: اندیشه با آن آمیزهها باید کرد.
و دو آنکه: برای سخن گفتن و ساختنِ آمیزهها، به دانستنِ دستورِ (گرامرِ) یک زبان ـــو نه بیشـــ نیازمند باید بود. نمونه، اگر به آلمانی میخوانیم و مینویسم از دانستنِ دستورِ فرانسوی بینیاز باشیم، و اگر به فارسی (ایرانی)، از دانستنِ دستورِ تازی.
دور میدانم که خردِ کسی با این دو بنیادِ پیشِ رو همراه نشود.
***
نمونهای به دست دهم: پایبندی به آن دو بایسته، مرا به این میرساند که واژههای (آمیزههای) زیر را بسازم و بجای آنهایی که اکنون هست ـــیا نیستـــ بکار برم.
منطق ← پیبند. (بکار بردنِ این واژه، از بنیادی جز دو بنیادِ بالا آمده است ـــکه در جایی دیگر از آن خواهم گفت)
و آنگاه این واژهها (آمیزهها):
پیبسته، پیبُرد (پیبردن)، پیآمد، ناپیآمد، پیآورده، پیآرنده، پیآور، پیبستگی، بیپیبند، پیبندشناسی، ...
منطقی نیست ← پیبسته نیست. ناپیبسته است، بیپیبند است، پینابسته است
سخنِ غیرِ منطقی ← سخنِ بیپیبند
سیرِ منطقیِ سخن ← پیبستارِ سخن
استنتاج ← پیبُرد (پیبردن)
استنتاج کرد ← پی بُرد، پی میبرَد
استنتاج خواستن ← پیبند خواستن، پیبند جُستن
منطقی سخن گفتن ← پیبندآوری
مقدمه و نتیجه ← پیساز و پیآمد، پیآور و پیآمد
بدیهی ← پیاستوار، بخوداستوار، روشن، بخودروشن، (و نابخوداستوار، و بخودنااستوار، و ...)
منطقاً ← از روی پیبند
P ⸧ Q
P پیآرندۀ Q ست، Q در پیِ P ست، Q پیآمدِ P ست، اگر P آنگاه Q، و ...
¬ (P ⸧ Q)
P نه پیآرندۀ Q ست، P پیآرندۀ Q نیست، Q نه در پیِ P ست، Q پیآمدِ P نیست، Q نه پیآمدِ P ست، نه اگر P آنگاه Q، و ...
و ...
نایکسانیِ ”زبانِ گفتار“ و ”زبانِ نوشتار“ در چیست؟ در واژهها، و آمیزههایشان. «لفظِ قلم» از همینجا آمده است ـــلفظهایے که در نوشتهها بوده و کسے آنرا در گفتار آورده است. (نمونه، کسےی بجای «نمیشه» بگوید «نمیشود». از سویے، میشود که کسے بلفظِ قلم سخن بگوید و دیگران سخنش را آسان و روان دریابند، و یا وارون، کسے بلفظِ گفتار بنویسد و دیگران نوشتهاش را نیک دریابند. پس، چه بسا که ”زبانِ نوشتار“ و ”زبانِ گفتار“ روزے یا جایے یکی شوند. پس، گفتاری بودنِ ”زبانِ گفتار“ و نوشتاری بودنِ ”زبانِ نوشتار“ سرشتین نیست. اکنون، ساختنِ دو آمیزۀ «زبانِ گفتار» و «زبانِ نوشتار» که جداییشان تنها در واژههای آنها ست، به چه کارے میآید؟ به این کار: که بدانیم تاکنون کدام واژهها و آمیزهها ویژۀ گفتار بودهاند و کدام ویژۀ نوشتار.
جداییِ ”زبانِ گفتار“ و ”زبانِ نوشتار“ در برونمایۀ سخن بوده است. همچنین، جداییِ زبانِ شکسته با ناشکسته و محاوره با کتابت، نیز بر پایۀ واژهها (برونمایه)، یا بگوییم در عاداتِ استفادۀ ما از آنها ست ـــکه از جایے به جایے و از زمانے به زمانے و از کسے به کسے دیگرگون میشود.
اما بجز بخشبندیِ زبان بر پایۀ واژهها یا همان برونمایۀ سخن، میتوان بخشبندی را بر پایۀ درونمایۀ سخن نیز انجام داد؛ و از دیدِ من، شایستهتر است که نامِ «زبانِ نوشتار» و «زبانِ گفتار» را بر پایۀ درونمایۀ سخن، به سخنے بنهیم یا ننهیم. آنگاه، زبانی را خواهیم شناخت که نمیتواند بگفتار درآید، یا بگوییم اگر بگفتار درآید چندان دریافته نمیشود. بدیگر سخن، با آن نمیتوان کتابِ صوتی ساخت، و بهتر است بگوییم اگر هم کتابِ صوتیای با آن بسازیم شنونده چندان از آن نخواهد فهمید. یک نمونه: نوشتههای ریاضی. نمونۀ دیگر: بیشترِ نوشتههای نیچه، مثنوی معنوی، لمعات فخرالدین عراقی، و اشارات و تنبیهات پور سینا.
”زبانِ نوشتار“ همان ”زبانِ گفتار“ است که بر کاغذ آمده است. و بسی از سخنانے که امروز آنها را در ردۀ ”زبانِ نوشتار“ میگیرند از بن برای گوش نوشته شدهاند، و از همینرو ست که بآسانی و روانی میتوانند بگفتار خوانده و دریافته شوند. اما آیا همۀ سخنها چنین اند؟
دریافتِ گوش سخن را، همچون دریافتِ گوش است خنیا را. خنیا با زمان پیش میرود، و گوش در هر دم، دمی از خنیا را دریافته و دریافتن اینچنین روان و دوش بدوشِ خنیا پیش میرود.
هستیِ خنیا هستیِ کشیده در زمان است. هستیِ زبانِ گفتار نیز ـــاگر والا باشدـــ درست مانندِ خنیا، هستیِ در زمان است، و از این است که میگویند زبانِ گفتار هرچه روانتر باشد، نیکتر است.
اما زبانِ نوشتار (آنچنان که من از این آمیزه میخواهم) زبانے ست نه همچون زبانِ خنیا و کشیده در زمان. زبانِ نوشتار کشیده در مکان است، درست مانندِ زبانِ نگارگری که بجای کشیدگیِ در زمان، کشیده در مکان است؛ و دریافتِ آن، با چشم است و همچنانکه چشم بر بوم میچرخد و در هر زمان در هر جا که خواست میایستد و مینگرد، بر برگِ نوشته نیز میچرخد و پیوندِ نگارهها (نوشتهها) را نه در زمان، که در مکان، میجوید و مییابد.
زبانِ نوشتار، در سرشت، در مکان گسترده میشود و نه در زمان. و از این است که زبانِ نوشتار، در سرشت نوشتنی (نگاشتنی) ست، و نه گفتنی (شنیدنی) ست.
نمودارِ ۱ و ۲ نمایانگرِ پرشهای اندیشه و خیال اند در درازای پیشرفتِ دریافت، و هر نمودار کارے دیگر را نشان میدهد که شاید هر یک در جایے جداگانه از مغز انجام میشود. و از آنرو، دریافت و ساختِ زبانِ نوشتار و زبانِ گفتار (آنچنان که من در اینجا از آنها میخواهم) نیز شاید هر یک در دو جای مغز انجام شود. و از اینرو، کسانِ گوناگون، با مغزهای گوناگون، زبانِ گفتار یا نوشتار را بهتر بکار برند.
ساز و کارِ نمودارِ ۱، به خیالورزی نزدیکتر، و ساز و کارِ نمودارِ ۲ به خردورزی نزدیکتر است.
***
اندیشیدنی ست:
شنوندهاے که خطابۀ گویندهای (استادی) را میشنود، شنیدنش با زمانِ گفتنِ گوینده پیش میرود، و از اینرو، مجالے برای ایستادن و برگشتن و پردازش و سنجش و بازرفتن نمییابد.
چند سدهاے ست که در ایران، از زبانِ نوشتار چندان خبری نیست. و بجای آن، زبانِ گفتار فراوان است.
هفتۀ پیش نویسندهای و مدیری از دنیا رفت؛ و همچون همیشه ـــدر زمانی که کسی میمیردـــ مردم در تارنمای همگانیِ اینترنت دربارۀ او بسیار گفتند و شنیدند. دشنامها و ستایشهای بسیاری همه جا را پر کرد؛ که مانندِ همیشۀ این چند سالۀ گذشته، هر چه من دیدم (هرچند چندان هم نگشتم) دشنامهایی و ستایشهایی بود میانتهی و بیپشتوانه و از اینرو ژاژ و پس بیهوده ـــدشنامِ بیپشتوانه، بدنام ساختنِ دشنام است (یا بگوییم دشنام به دشنام است)، و همین است دربارۀ ستایش، که اگر بیپشتوانه و میانتهی باشد چاپلوسی نام میگیرد. اگر آن نوشتهها بر کاغذ میبود، جدا از زمانِ بسیار، کاغذِ بسیاری را نیز هدر میداد. این رخدادِ مبتذلِ هموارۀ همهجایی، از زمانی که اینترنت آمده بیشتر خود را مینمایاند. پیش از اینترنت، اگر رخدادی پیش میآمد هر کسی با نزدیکانِ خود چیزهایے در آن باره میگفت و دایرۀ آن گفت و شنید کوچکتر از آنی بود که مانندِ امروزه آلودگیِ نوشتاری پدید آورد.
اما آیا میشود از این آلودگیِ نوشتاری کاست؟
کاستن از آلودگیِ نوشتاری با دو کار میشود: کاستن از نوشتارها، و کاستن از یاوگیِ نوشتارها. که مردمان یا خاموشتر شوند و اگر هودهاے در گفتارشان نمییابند آنرا نگویند، و یا بکوشند که گفتارشان را پرمغز سازند. اما دشواری همینجا ست که مردمان گفتارشان را همه پرمغز و پُرهوده میشمارند؛ چراکه، در این باره آموزشی ندیدهاند. آنها کجا دربارۀ نوشتن و اندیشیدن آموختهاند و خواندهاند؟ هیچ جا. امروز آن بخش از مردمان که کتاب میخوانند و یا به کلاسی دربارۀ نوشتن یا خواندن میروند، تقریباً همهشان داستان میخوانند و مینویسند. و آن میدان، میدانی نیست که در آن به آنها بیاموزند که چگونه اندیشه را بنیرو ساز و راستی را چگونه بجو و خرد را چگونه پاس دار و پژوهش و سنجش را چگونه پیوسته ببالان و در آن ژرفتر رو. تا زمانی که کسی دربارۀ نوشتن (نه داستان نوشتن) و پاسِ خرد را داشتن، آموزشی نگرفته است، نباید از او نوشتنی خردورزانه را چشم داشت. (و نیز تا زمانی که آموزشِ نوشتن، آموزشِ داستان نوشتن است، نمیتوان آموختنِ خردورزی را ـــکه پیوسته با نوشتن استـــ از مردمانی چشم داشت).
یک نمونه از آموزشِ نوشتن (یا بگوییم اندیشیدن) ــــو نه داستان نوشتنــــ را در دنباله میآورم، که بکارِ همان نوشتنِ دربارۀ نویسندۀ درگذشته میآید؛ هرچند، آموزش، یک کار است و باید آنرا با شاگرد ورزید و در بهبودِ ورزیدگیِ او کوشید، و ازاینرو گفتنِ اینکه نوشتنآموز چه کند یا نکند بتنهایی بس نیست.
خواسته این است: دربارۀ آن نویسنده چیزی بگوییم (بنویسیم)، و یا بهتر بگوییم: دربارۀ او بیندیشیم، و بویژه: زندگیِ او و کارهایش را بررسیم و در آن باره داوریای بکنیم.
پرسش این است: دربارۀ آن نویسنده چه میتوان گفت؟ و چگونه میتوان داوریای دربارۀ وی و کارهایش کرد.
پاسخ ـــبکوتاهی و سادگیـــ این است: دربارۀ او و کارهایش، پرسشهایے را بساز، و به آنها پاسخ گو، و آن را استوار ساز.
نمونه پرسشها اینها ست:
(اینکه این پرسشها را با چه روشی میتوان گردآورد که آوردنشان از سرِ بخت نباشد، آموزشی دیگر را میخواهد)
پیشۀ او چه بود؟ (پول از کجا میآورد؟)
زندگیِ خود و خانوادهاش را چگونه بسامان میداشت؟ (نمونه: فرزندان را چگونه میبالاند و فرهنگ میآموخت و رفتارش با همسر چگونه بود و کارهای خانه را چگونه با او پیش میبرد؟)
چه پیشههایی را آفرید؟ (برای چند کس کاری آفرید و آن کارها چه بود؟)
بجز خانواده، شیوۀ رفتارش با دیگران چگونه بود؟ (با این یا آن کس، و یا با همگان)
چه گونه پشتیبانیهایی و از چه کسانی و چگونه کرد؟
کرده و ساختهاش به چه دردی خورد؟ (کارهایش و ساختههایش چه گرههایی را گشود و از چه دردهایی کاست؟)
کرده و ساختهاش اکنون به چه دردی میخورد؟ (کارهایش و ساختههایش چه گرههایے را میگشاید و از چه دردهایی میکاهد؟)
چه ساخت؟ (نمونه: مادری فرزندی ساخته است با فلان ویژگیها، یا خنیاگری نغمههایی ساخته است، یا کارآفرینی کارخانهای را ساخته است، یا ...)
نیکی و بدیِ ساختههایش در چیست؟
ویژگیِ (ویژه بودنِ) ساختههایش به چیست؟ و یا بگوییم: چه ساخت که دیگران نساخته بودند یا نساختهاند؟
در شیوۀ زیستن و یا چگونگیِ ساختنها و ساختههایش از چه کسانی و چه و چه اندازه آموخت؟
چه دید؟ (دریافتههای کلیدیاش از جهان و زیستن چه بود؟)
چه را نشان داد؟ (از جهان و زیستن، چه یافتهها یا چشماندازهای ویژهای را به دیگران نشان داد؟)
اگر نبود چه میشد؟
آنچه دید را چگونه دید؟ (نمونه: مولوی دریافتهاش از جهان را، با آزمون و گذر از نشیب و فرازِ سلوک بدست آورد، یا پاستور رازِ واکسینه شدن را با کار در آزمایشگاه دریافت)
با او چه میتوان شد؟ (با بهرهبردن از آموزهها یا ساختهها و کارهای او، به چه دگرگونیِ درونی یا بیرونیای میتوان رسید؟)
با او، چه میتوان کرد؟ (با یاری از آموزهها یا ساختهها و کارهای او، چه کارے میتوان انجام داد؟، یا بگوییم: چه دانشی یا نیرویی و در انجامِ چه کاری، از او میتوان گرفت؟)
با او چه شدهاند؟
با او چه ساختهاند؟
در هر پاره از زندگیاش چه بر دوش داشت، و آنرا چگونه (به چه شیوهای) انجام داد، و آنرا نیک انجام داد یا نداد؟ و دستاوردش چه بود؟
اکنون، اگر میخواهی کارنامۀ زندگیِ کسی را بررسی و در آن باره داوری کنی، پاسخی را برای پرسشی از پرسشهایی بالا بیاب. و بگو چگونه به آن پاسخ رسیدی، و پس اینچنین آنرا استوار ساز ـــتا پاسِ خرد را بجای آورده باشی. آنگاه است که دشنامِ تو سزا ست، و ستایشِ تو چاپلوسی نیست.
و اگر نمیتوانی و یا نمیخواهی، پس در آن باره خاموش بمان؛ و بر پریشانی و تهیمغزی و سرسامِ آلودگیِ نوشتاری و گفتاریِ امروزی نیفزا.